۱۳۹۶ بهمن ۱۶, دوشنبه

نجس العین



نرم نرمک باران شروع کرده بود به باریدن . هوا پر بود از عطر و بوی تند گیاهان وحشی و بادهایی ملایم که سرانگشتان نوازشگر خود را به شاخه و برگها می کشیدند . طبیعتی ناب و دلپذیر همه سو را احاطه کرده بود و طنین ارامش.
در افقها دسته ای از پرندگان در عبور بودند و صدای امواج دریا در فراسوی جنگلها آرام و دلپذیر به گوش می رسید .

کلثوم پای چشمه خم شد و دستهای سفید و شفافش را فرو برد در آب . احساس خوشی دوید در رگ و پی اش و لبخندی روشن و شفاف بر لبش . شوهرش حسن آنسوتر مشغول آماده کردن بند و بساط کباب بود . دو فرزندش هم در کنارش مشغول جنب و جوش .